_تو یه منجلابی گیریم که نمیدونیم چیه!
میگیری چی میگم سمی؟ منجلاب! هی دست و پا، هی دست و پا، هییی دست و پا!
+پسر کی از غریق بودن خسته میشی؟ اون نجات دهنده رو از آینه بکش بیرون!
_خسته ایم سامان! ما یه مشت خسته از شرایطیم که نای تکون خوردن نداریم! نای تغییر نداریم! تو ذهنمون ضمیمه شده تو منجلابیم و دست و پا زدن غرقمون میکنه! ما از غریق بودن خسته ایم سامان! و از دست و پا زدن بیشتر! کاش میشد نجاست و لجن همین باتلاق رو با ولع ببلعیم! کاش حالا که داریم تن میدیم دنیا بکشتمون، قبلش خودمون خودکشی کنیم!
کاش حالا که جسارت نجات نداریم جسارت خودکشی رو داشتیم! میرفتیم تو قبر و خاک میریختیم رو خودمون!
دور تا دور پاهام نیلوفر آبی پیچیده! یه محاصره تمام عیار!
خسته ام سامان. از این منجلاب خسته و از تلاش برای نجات هم خسته تر!
+تو عمیق ترین نقطه ی غار هیچ نوری نیست
جز صدای نفس هامون صدایی نیست
_خییییییس از سیاهی سامان جان!خیییییس!
- شنبه ۲۵ فروردين ۹۷
- ۱۸:۴۷